متن شعر قرائت شده توسط «سید سکندر حسینی»
در شب شعر نزد مقام معظم رهبری(مدظله)
õõõõõ
این قصه از سواحل آمو شـروع شد
با کوچ دستههای پرستو شروع شد
ناگاه در مسیر قریب الوقـوع مرگ
تنها گذشته ثانیهای از شروع مرگ
وقتی که ریخت قطرهی خون در میان خاک
دیدی که رخنه کرده جنــون در میان خاک
این است شهــر خسته و دنیای مردگان
با من خوش آمدی به تماشای مردگان
غیر از کلاغ پیر نمانده است یک نشان
شهـر من است خلوت متروکهی جهان
ما وارثان مــردهی غـزنین و کابلیم
ما لاشهای شدیم و غذای درندگان
بودای زخم خوردهی عصر تفنگ و مرگ
چشــــــــم تو هست راوی تاریخ باســتان
وقتی کتاب کهنهی تاریخ زنده شد
سرگیجه میرود تمـام شهر ناگهان
فصل مذاکرات سیاسی شروع شد
گویا علاج واقعه قبل از وقوع شد
از درد ما تمام جهان گریه میکند
بلخ غریب با هیجان گریه میکند
در رقص مرگ وگریهی چهل دختران بلخ
خوابـــیده صد روایت و صد داســتان تلخ
چون غصه ، راه خانهی ما را بلد شده است
بلخ بزرگ شهــر مــزار و جسد شده است
مرگ هزار رابعه حالا به جــــرم عشق
غمنامههای تازهای از باربد شده است
این نالههای پیهم وممتد شنیدنی است
تاریخ تلخ «فیض محمد» شنیدنی است
خورشید روی مبدأ نصف النهار بود
راوی زخمهای پـــیاپی غــــبار بود
در بین قصه جملهی شاهان شهـــر ما
در دست شان جلیقهای از انتحار بود
خورشید ناپدید شد و رنگ شب گرفت
تاریخ از حــکایت این قصه تب گرفت
دیگر مجال شعــر و تغـزل نمانده است
شهری به نام غزنی و کابل نمانده است
کابل مدام بر سر خود تخت و تاج داشت
جایی که عشــق مثل همیشه رواج داشت
حالا فقط مـــزارع خشخاش مانده است
جای سلام، نفرت و پرخاش مانده است
این شعـر تا سواحل آمو ادامه یافت
با کوچ دستههای پرستو ادامه یافت
........................