شیون در کربلا

اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید

گوییا زینب محزون ز سفر می آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست

کز اسیران ره شام خبر می آید

صامت بروجردی

یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام 

یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام

یک اربعین چو شمع به پایت چکیده ام

یک اربعین به ضربه شلاق ساربان

بر روی خارهای مغیلان دویده ام

یک اربعین تمام تنم درد می کند

با ضرب تازیانه ز جایم پریده ام

یک اربعین رقیه تو مُرد از غمت

اکنون بدون او به کنارت رسیده ام

یک اربعین به شام و به کوفه حماسه ها

با خطبه های حیدری ام آفریده ام

یک اربعین کنار عدو، وای وای وای!

بس جور طعنه های فراوان کشیده ام

یک اربعین به ضربه سیلی ببین حسین!

روی کبود و قامت از غم خمیده ام

شاعر: مجید لشگری

بوی کربلا

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد

دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند

که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید

به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد

اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون

ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد

به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته

به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد

اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش

همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد...

عبدالعلی نگارنده